نقش ملت! در قيام ملي! 28 مرداد 1332






سخن حق!

      آیت الله لاریجانی، رئیس قوه قضاییه امروز در جلسه مسؤولین عالی قضایی در مورد سخنان آقای احمدی نژاد در مراسم روز خبرنگار مطالبی را بیان داشت و از جمله: " توقع‌ما از رئيس جمهور اين است که ادبياتش متين و فاخر و با تعابير جا افتاده و البته صحيح و منصفانه باشد. من از باب يک شهروند عادي اين مملکت چنين توقع حقي را از ايشان دارم. اين چه ادبياتي است که مثلاً خورد که خورد بگذار بخورد تا دردش بيايد. "

متن کامل سخنان آیت الله لاریجانی

      من به عنوان یک ایرانی، بارها از لحن و ادبیات مورد استفاده آقای احمدی نژاد شرمنده شده ام.

      سخنانی را که ایشان در یک جلسه رسمی یا مصاحبه که عده ی زیادی در آن حضور دارند و یا بعد آن را می بینند و می شنوند. بیان می کنند. بنده خجالت می کشم که چنین جملاتی را در کلاس و در حضور دانش آموزان بیان کنم.

      البته در این عمل خلاف انتظار ایشان، بقیه نیز مقصرند. وقتی سیمای جمهوری اسلامی با افتخار بیانات این چنینی ایشان را با تشویق و تحسین پخش می کند و خبرنگار مربوطه نیز با افتخار اعلام می کند که کسانی که برای این سخنان دست می زنند. مهندس و دکتر و نخبه هایی هستند که از خارج آمده اند. ( و لابد بیشتر از بقیه می فهمند. ) و وقتی جناب آقای حداد عادل علیرغم توصیه برای استفاده از جملاتی وزین تر، باز هم برای این سخنان ایشان کف می زنند. آیا انتظاری برای تنبه و عدم تکرار این رفتار از آقای احمدی نژاد می رود؟    






آرزوی سلامتی بی بی!

 

 

 

 

 

 

 

      با دیدن تصویر بی بی و مجید باز به یاد عصرهای جمعه و انتظار دیدن قصه های مجید افتادم. تصویری از زندگی واقعی و پر احساس مادر برزگ و نوه، با تمام مشکلاتی که واقعی واقعی به نظر می رسیدند. جای بی بی و مجید و پور احمد در سیما خیلی خالیست! از خدا می خواهم که بهترین سرنوشت را برای بی بی مقدر کند.

پیوند منبع خبر حال بی بی






هدفمند کردن یارانه ها، ضرورت ها و اهداف

      اینکه ادامه پرداخت یارانه به شیوه ی فعلی معقول نیست، ظاهراً مورد توافق عده ای است. و در اینکه با حذف تدریجی یارانه ها مصرف شکل واقعی تری به خود می گیرد و از اسراف در بسیاری موارد به ویژه آرد، سوخت، دارو، انرژی و ... جلوگیری می شود نیز مخالفی نباید باشد.

      اما آیا باز توزیع درآمد ناشی از هدفمند کردن یارانه ها به این شکل صحیح است یا خیر؟ باید گفت که ناکارآمدی این شیوه از همین الآن قابل پیش بینی است. راستی آزمایی اطلاعات ارایه شده ( که در کشور ما کاری بسیار دشوار است )، به روز شدن این اطلاعات ( از فبیل فوت، تولد، تشکیل خانواده های جدید و یا جدایی برخی از زوجین ) نیاز به سازمان عریض و طویلی دارد که با برنامه ی کوچک شدن بدنه دولت همخوانی ندارد.

      به نظر می رسد که سود ناشی از اجرای این طرح یکی غیر قابل تحمل شدن مخارج زندگی برای اتباع بیگانه و دیگری باز شدن دست دولت برای توزیع این درآمدها به نحوی است که عده ای از مردم را وابسته به خود کند تا در مواقع مورد نیاز از حمایت آنان بی نصیب نماند.

      اگر به واقع قرار است مصرف ها واقعی شوند و درآمد عموم مردم توسط اقلیتی برخوردار با استفاده از یارانه ی عمومی غارت نشود. بهترین راه واقعی شدن هزینه های زندگی از سویی و نیز واقعی شدن درآمد و حقوق مردم از سوی دیگر است.

      به راستی مردم و دولت در کشورهای اروپای غربی و امریکا چگونه این موضوع را مدیریت می کنند؟ آیا در آنجا نیز مشکل استفاده نامعقول عده ای از امکانات عمومی در قالب یارانه ها وجود دارد؟ آیا در آنجا مردم حقوق و درآمد واقعی خود را نمی گیرند و چشم مردم به دست دولت است؟

      به نظر می رسد که بهترین راه این است که مردم درآمد و حق واقعی خود را بگیرند و دولت نیز خدمات مختلف خود را به نرخ واقعی به مردم عرضه کند. در این صورت به طور طبیعی مردم سعی خواهند کرد که با مدیریت بهتر منابع مالی خود، از امکانات کشور برای رفاه خود و خانواده بهتر و بیشتر استفاده کنند.  






سهام عدالت؟

سهم کارگران سرگذر از بیمه درمانی، بیمه بیکاری، بازنشستگی، سهام عدالت و ... چیست؟ آیا بهتر نبود که به جای واگذاری سهام عدالت به اقشار مختلف مردم، تمام سرمایه صندوق سهام عدالت و سود ناشی از آن به بیمه همگانی تمامی اقشار آسیب پذیر اختصاص می یافت؟

 

 

 

 

 






قربان، شمشیر مکش!

اول این خبر را بخوانید و اگر مایل بودید متن کامل خبر را نیز از پیوند زیر مطالعه فرمایید.

      رییس‌جمهور با اشاره به اینکه سلطه‌گران با ایجاد شبکه‌های رسانه‌ای همواره علیه جمهوری اسلامی ایران شایعه‌ و دروغ منتشر کردند گفت: ایران تا به امروز فقط هجمه‌های آنها پاسخ داده است و باید بدانند که اگر روزی تصمیم بگیریم چند شبکه رسانه‌ای علیه آنان ایجاد کنیم، در مدت زمان کوتاه‌تری با منطق و فرهنگ طومار آنها در هم پیچیده خواهد شد.

پیوند اصل خبر:   http://tabnak.ir/fa/pages/?cid=112465

با خواندن این خبر ناخودآگاه یاد حکایت زیر افتادم.

قربان! شمشير مكش كه عالم خراب خواهد شد
گويند در جنگ دوم روس و ايران وقتي قشون روس به تبريز وارد شد و مصمم بود به سمت ميانه حركت كند، دولت ايران خود را در مقابل كار تمام شده اي ديد و ناچار شد شرايط صلحي كه دولت روس املا مي كرد بپذيرد. فتحعلي شاه براي اعلان ختم جنگ و تصميم دولت در بستن پيمان آشتي، سلاحي خبر كرد. قبلا به جمعي از خاصان دستوراتي راجع به اينكه در مقابل هر جمله اي از فرمايشات شاه چه جواب هايي بايد بدهند داده شده بود و همگي نقش خود را روان كرده بودند.
شاه بر تخت جلوس كرد و دولتيان سرفرود آوردند. شاه به مخاطب سلام، خطاب كرد و فرمود: اگر ما امر دهيم كه ايلات جنوب با ايلات شمال همراهي كنند و يكمرتبه بر روس منحوس بتازند و دمار از روزگار اين قوم بي ايمان برآورند چه پيش خواهد آمد؟ مخاطب سلام كه در اين كمدي نقش خود را خوب حفظ كرده بود تعظيم سجده مانندي كرد و گفت:«بدا به حال روس!! بدا به حال روس!!» شاه مجددا پرسيد:«اگر فرمان قضا جريان شرف صدور يابد كه قشون خراسان با قشون آذربايجان يكي شود و تواما بر اين گروه بي دين حمله كنند چطور؟» جواب عرض كرد:«بدا به حال روس!! بدا به حال روس!!»
اعليحضرت پرسش را تكرار كردند و فرمودند:«اگر توپچي هاي خمسه را هم به كمك توپچي هاي مراغه بفرستيم و امر دهيم كه با توپ هاي خود تمام دار و ديار اين كفار را با خاك يكسان كنند چه خواهد شد؟» باز جواب: «بدا به حال روس!! بدا به حال روس!!» تكرار شد و خلاصه چندين فقره از اين قماش اگرهاي ديگر كه تماما به جواب يكنواخت بدا به حال روس مكرر تاييد مي شد رد و بدل شد.
شاه تا اين وقت روي تخت نشسته پشت خود را به دو عدد متكاي مرواريد دوز داده بود. در اين موقع درياي غضب ملوكانه به جوش آمد و روي دوكنده زانو بلند شد شمشير خود را كه به كمر بسته بود به قدر يك وجبي از غلاف بيرون كشيد و اين دو شعر را كه البته زاده افكار خودش بود به طور حماسه با صداي بلند خواند:
كشم شمشير مينايي / كه شير از بيشه بگريزد
زنم بر فرق پسكويچ / كه دود از پطر برخيزد
مخاطب سلام با دو نفر كه در يمين و يسارش رو به روي او ايستاده بودند خود را به پايه عرش سايه تخت قبله عالم رساندند و به خاك افتادند و گفتند:«قربان مكش، مكش كه عالم زير و رو خواهد شد.» شاه پس از لمحه اي سكوت گفت:«حالا كه اينطور صلاح مي دانيد ما هم دستور مي دهيم با اين قوم بي دين كار به مسالمت ختم كنند.»
شرح زندگاني من
عبدالله مستوفي صص 33و۳۴






کمی انصاف!

امروز 14 مرداد سالروز صدور فرمان مشروطیت توسط مظفرالدین شاه قاجار است.

درباره ی نهضت مشروطیت مطالب فراوانی نوشته شده است. اما برخی سایت ها در سالروز مشروطیت از نقش بیگانگان در این نهضت نوشتند. و به ویژه از دیگ های پلوی سفارت انگلیس و نقش اعضای این سفارت در نهضت نوشتند.

باید از این دوستان پرسید که آیا صرف نقش بیگانگان در یک واقعه می تواند دلیل کافی برای محکوم کردن آن باشد؟ آیا اگر قرار بود فقط ساکنان یک کشور بدون کمترین کمکی از بیگانگان سرنوشت خود را رقم بزنند، اکنون عراق و افغانستان چه وضعی داشتند؟ البته اکنون نیز این دو کشور با مشکلاتی روبرو هستند. اما انصاف حکم می کند که وضعیت فعلی آنان را با وضعیتی که در گذشته داشتند مقایسه و بعد قضاوت کنیم. به قول اخوان: وقتی نادری پیدا نمی شود آیا باید به اسکندر نیز پشت کرد؟

 






نادر یا اسکندر؟

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

مهدی اخوان ثالث، (م. امید)، شاعر متعهد و نمونه ای بارز از هنرمند مسؤول در برابر مردم، پس از کودتای 28 مرداد 1332، و بر باد رفتن امید مبارزان راه حقیقت و آزادی و استقلال میهن، نومید از وضعیت حال جامعه و در همان حال امیدوار به آینده، شعر زیر را سروده است. 

نادر یا اسکندر؟

موج ها خوابیده‌ اند، آرام و رام،

طبل توفان از نوا افتاده است

چشمه های شعله ور خشکیده اند،

آب‌ ها از آسیا افتاده است

موج ها خوابیده‌ اند، آرام و رام،

طبل توفان از نوا افتاده است

چشمه های شعله ور خشکیده اند،

آب‌ ها از آسیا افتاده است

در مزار آباد شهر بی  تپش

وای جغدی هم نمی‌ آید بگوش

دردمندان بی‌ خروش و بی‌ فغان

خشمناکان بی فغان و بی خروش

آه ها در سینه ها گم کرده راه،

مرغکان سرشان بزیر بال‌ ها

در سکوت جاودان مدفون شده ست

هر چه غوغا بود و قیل و قال‌ ها

آب ها از آسیا افتاده است،

دارها بر چیده ،خون‌ ها شسته‌ اند

جای رنج و خشم و عصیان بوته‌ ها

پشکبن های پلیدی رسته‌ اند

مشت‌ های آسمان کوب قوی

واشده ست و گونه‌ گون رسوا شده ست

یا نهان سیلی زنان، یا آشکار

کاسه پست گدائی‌ ها شده ست

خانه خالی بود و خوان بی‌ آب و نان،

وآنچه بود، آش‌ دهن سوزی نبود

این شب‌ ست، آری، شبی بس هولناک؛

لیک پشت تپه هم روزی نبود

باز ما ماندیم و شهر بی تپش

وآنچه کفتارست و گرگ و روبه ست

گاه می گویم فغانی برکشم،

باز می بینم صدایم کوته ست

باز می بینم که پشت میله ها

مادرم استاده، با چشمان تر

ناله اش گم گشته در فریادها،

گویدم گوئی که: «من لالم، تو کر

آخر انگشتی کند چون خامه‌ ای،

دست دیگر را بسان نامه ای

گویدم «بنویس و راحت شو ـ » برمز،

« ـ تو عجب دیوانه و خودکامه ای

من سری بالا زنم ، چون ماکیان

از پس نوشیدن هر جرعه آب

مادرم جنباند از افسوس سر،

هر چه از آن گوید، این بیند جواب

گوید «آخر . . . پیرهاتان نیز . . . هم . . .

گویمش «اما جوانان مانده‌ اند

گویدم «این‌ ها دروغند و فریب

گویم «آنها بس بگوشم خوانده‌ اند

گوید «اما خواهرت، طفلت، زنت . . .؟

من نهم دندان غفلت بر جگر

چشم هم اینجا دم از کوری زند،

گوش کز حرف نخستین بود کَر

گاه رفتن گویدم ـ نومیدوار

وآخرین حرفش ـ که: «این جهل ست و لج،

قلعه‌ ها شد فتح؛ سقف آمد فرود . . .

و آخرین حرفم ستون ست و فرج

می‌ شود چشمش پر از اشک و بخویش

می‌ دهد امید دیدار مرا

من به اشکش خیره از این سوی و باز

دزد مسکین برده سیگار مرا

آب‌ ها از آسیا افتاده؛ لیک

باز ما ماندیم و خوان این و آن

میهمان باده و افیون و بنگ

از عطای دشمنان و دوستان

آب‌ ها از آسیا افتاده؛ لیک

باز ما ماندیم و عدل ایزدی

و آنچه گوئی گویدم هر شب زنم:

«باز هم مست و تهی دست آمدی؟

آنکه در خونش طلا بود و شرف

شانه‌ ای بالا تکاند و جام زد

چتر پولادین ناپیدا بدست

رو بساحل‌ های دیگر گام زد

در شگفت از این غبار بی سوار

خشمگین، ما ناشریفان مانده‌ ایم

آب‌ ها از آسیا افتاده؛ لیک

باز ما با موج و توفان مانده‌ ایم

هر که آمد بار خود را بست و رفت

ما همان بدبخت و خوار و بی نصیب

زآن چه حاصل، جز دروغ و جز دروغ؟

زین چه حاصل، جز فریب و جز فریب؟

باز می‌ گویند: فردای دگر

صبر کن تا دیگری پیدا شود

نادری پیدا نخواهد شد، امید!

کاشکی اسکندری پیدا شود






انسان!

 

دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر            کز دیو و دد ملولم و انسانـــــــم آرزوست

گفتند یافت می نشود جستــــــــه ایم ما            گفت آن که یافت می نشود آنم آرزوست

 

      گمان می کنم اطرافیان شیخ، گرد شهر را به خوبی نگشته بودند! چرا که تصور جهانی بدون انسان! مشکل است!

 

      خبر زیر را بخوانید:

  

      لینک منبع خبر: 

http://www.bbc.co.uk/persian/afghanistan/2010/07/100726_k01_af_rape_victim_marriage.shtml

 

متن خبر:

 

یک روز سرد زمستانی بود كه ملالی جویا، عضو سابق پارلمان افغانستان و چند محافظش برای رساندن کمک های اولیه به مردمانی که منبع درآمد منظم ندارند، به یک منطقه فقیرنشین کابل رفتند.

بیوه های جنگ، خانواده های بی سرپرست، بازگشت کنندگان بیکار و بیجاشدگان داخلی در این منطقه زندگی می کنند.

بیش از همه اما، تنگدستی و بدروزی خانواده سامعه، دختر 18 ساله، یکی از محافظان شخصی ملالی جویا را متاثر ساخت.

فرامرز، 23 ساله که قد نسبتا بلند، قیافه ای جذاب و جثه توانا دارد، حدود سه سالی است که از منتقدترین فعالان حقوق زن در افغانستان محافظت می کند.

او مانند همیشه داستان زندگی خانواده ای را که خانم جویا به آنها کمک می رساند، پرسید اما جواب ملالی درباره زندگی سامعه، مانند "بمب اتمی" بود که در ذهن فرامرز منفجر شد.

سامعه وقتی که تنها شانزده سال داشت، عازم آموزشگاه سواد آموزی در ولایت سرپل بود که مورد تهاجم و تجاوز گروهی هشت مرد قرار گرفت.

عاملان این تجاوز گروهی او را دست به دست کردند و تا شهر مزارشریف بردند.

در جامعه سنتی افغانستان دختری که قربانی تجاوز جنسی است، صرفنظر از شرایط این تجاوز، مقصر اصلی دانسته می شود.

به این ترتیب، قربانی تجاوز جنسی از دو سو مورد ظلم و بدرفتاری قرار می گیرد: هم از جانب تجاوزگر و هم از سوی جامعه که باور دارد که اگر خطایی از قربانی سر نزده باشد، کسی به دیده بد به او نگاه نمی کند.

فرامرز اما چند سالی است که به عنوان یکی از همراهان ملالی جویا، بر عمق شرایط زنان در جامعه سنتگرای افغان آگاهی یافته و اینک خود به یکی از فعالان حقوق زن تبدیل شده که تعاملات سنتی این جامعه را بی معنی می دانند.

خبر غیرمنتظره

بعد از شنیدن داستان غم انگیزه سامعه، فرامرز مجرد باز هم تصمیم گرفت که از یک زن دیگر، اما این بار در خانه خود، حفاظت کند.

او به ملالی گفت که اگر سامعه قبول کند، می خواهد با او ازدواج کند.

برای سامعه که دیگر امید زیادی به آینده نداشت، این خبری غیرمنتظره و بی تردید خوشایند بود.

فرامز می گوید، به مخالفت های که با تصمیم او صورت گرفت، اعتنا نکرد

اما ترس از بدرفتاری مردان هم ولایتی اش، هنوز کابوسی بود که خواب راحت را از چشمان غم زده سامعه می ربود.

برای این دختر جوان اعتماد به "مرد" دشوار بود و این جوابی بود که ملالی جویا و محافظش از سامعه دریافت کردند.

به این ترتیب سه ماه طول کشید تا فرامرز و ملالی بتوانند سامعه نوجوان و پدر و مادر پیرش را اطمینان بدهند که خواستگارش آدم متفاوتی است.

سرانجام سامعه موافقت کرد به امید اینکه از گپ و گفت مردم آزار نبیند. بار دیگر به زندگی اش امیدوار شد.

خانواده فرامرز برای برگزاری جشن عروسی آمادگی گرفتند و این جشن در کارته سه کابل با حضور ششصد میهمان، از جمله تعدادی از نمایندگان پارلمان، سیاستمداران و فعالان حقوق زن در افغانستان، برگزار شد.

خواهر فرامرز سامعه را به آرایشگاه برد و مانند هر عروس دیگر، چهره او را آراست. جشن عروسی با ساز و آواز برگزار شد و فرامرز قول دارد که تا ابد از همسرش حفاظت کند و در روزهای خوشی و غم همراه او باشد.

مخالفت ها

این تصمیم غیرمعمول فرامرز در یکی از سنتی ترین جوامع بشری بدون مخالف نبود و بعضی از بستگان فرامز از ولایت بغلان به او تلفن کردند و او را نکوهش کردند.

فرامرز که از این شکاف عمیق فکری در جامعه قبیله ای کشورش خبر داشت، پاسخ های روشنی به بستگانش داشت.

او می گوید: "به این مردم گفتم فکر کنید در یک راه می روید و می بینید دختری را در چاه انداخته اند. نباید این دختر را تحقیر کنید. باید دست کمک به سویش دراز کنید. گناهکار متجاوزین هستند، نه سامعه."

حالا این زوج جوان در یک خانه اجاره ای در منطقه دارالامان کابل زندگی می کنند. فرامرز حقوقی را که از محافظت ملالی جویا می گیرد، برای نگهبانی همسرش در خانه مصرف می کند.

او برای سامعه یک آموزگار گرفته تا به او سواد یاد بدهد.

سازمان ملل متحد می گوید تجاوز جنسی به زنان و دختران در افغانستان به منزله نقض فاحش حقوق بشر است، اما به دلایل ناموسی، کمتر کسی در این کشور جرائت می کند که از تجاوز به خود، به نهادهای مسئول شکایت کند.

تا جایی که من می دانم، فرامرز اولین شهروند این کشور است که حصارهای سنتی را شکسته و با یک قربانی تجاوز جنسی ازدواج کرده است.

این حرکت می تواند جرقه هایی از تغییر را در باورهای مردم افغانستان پدید آورد.

فرامرز توانسته است که به همسرش نسبت به آینده امیدواری بدهد اما با این همه، خطوط درشتی که در پشت چشمان سامعه از غم و اندوه تجاوز بوجود آمده، شاید هرگز از بین نرود.






گزارش تخلف
بعدی